به عنوان یک روانشناس، به نظر می رسد باید شنونده خوبی باشم. بعضی وقت ها بله ولی در اغلب موارد به خودم فرصت سکوت نمیدهم. به بیمارانم اجازه کافی نمی دهم که افکارشان را قبل از جمع و جور کردن، بیان کنند.
بدتر از آن وقتی است که خودم از آنها سئوال می کنم یا می خواهم موردی را توضیح دهم. متوجه شدم که حتی به خودم هم وقت کافی برای حرف زدن نمی دهم.
بیرون از مطب هم در هر جمعی مثل بقیه آدمها موقع حرف زدن و حتی بحث کردن، منتظر اولین فرصت هستیم که به میان حرف همدیگر بپریم. خیلی از ما حتی عادت داریم جمله دیگران را کامل کنیم.
خودمان را در یک مسابقه می بینیم و این حس را به همدیگر منتقل می کنیم که اگر به سرعت و در اولین فرصت حرف نزنیم شانس ابراز نظر از دست می رود. در این میان به تنها چیزی که اصلا بها نمی دهیم شنیدن است.
شاید مضطرب و نگرانیم. شاید عادت کرده ایم سریع عکس العمل نشان دهیم. به هر حال همه ما در حرف زدن استادیم اما چیزی که نیست گوش دادن است.
اجازه دهید ساده ترین تکنیک ممکن در این زمینه را توضیح دهم. سعی کنید قبل از حرف زدن در حد یک دم و بازدم، نفسی بکشید و بعد شروع کنید به حرف زدن…
از این ساده تر، تکنیکی وجود ندارد و البته درست به همین خاطر شگرد بسیار سختی هم هست. چون هیچ چیزی جلودار میل به حرف زدن، نیست.
کافی است به جای هر پاسخ و واکنش سریع کمی بر خود مسلط باشید و از ابراز نظر قبل از یک نفس کشیدن ساده، خودداری کنید.
بلافاصله متوجه خواهید شد که بخش بزرگی از حرف هایی که می خواستید بزنید اصلا شاید ضرورتی نداشته است. بسیاری از واکنش ها احساسی و غیرمنطقی است و …
یک نفس کشیدن معمولی بی سر و صدا کافی است تا بسیاری از زندگی ها به خاطر یک تامل و درنگ، دچار سو تفاهم هایی نشوند که به بدبینی و کینه ختم می گردد.
به عنوان یک مدرس دانشگاه، این تکنیک ساده « درنگ ناشی از یک نفس کشیدن» را به عنوان مشق خانگی به صدها دانشجو دادم و همگی در عمل پی بردند که چقدر انجامش سخت ولی تاثیر گذار است.
یک درنگ کوچک که با نفس کشیدن ساده فراهم می شود تبدیل به یک فیلتر جدی می گردد که نیمی از حرف های ما را غیرضروری و ناقص و حتی بیخود می یابد. درنگی که ما را وا می دارد قبل از هر تصمیمی، بهتر است شنونده خوبی باشیم..