مکاتب فکری مختلفی که در رواندرمانی وجود دارند بر اساس یکی از این سه مدل عمل میکنند:
– دانشافزایی و بصیرت زایی
– فراهم کردن یک تجربه تصحیح کننده
– درگیر کردن مراجع در رابطهای دو سویه
این مدلها مانعه الجمع نیستند بلکه میتوانند همافزایی داشته باشند. درمانگر کارا به جا و به موقع از تمامی این مدلها در کار خود استفاده میکند.
در مدل اول که بر مبنای دیدگاه تعبیرگرایانهی روانکاوی کلاسیک استوار است هدف درمان تقویت ایگو از طریق ارائه بینش است. به عبارتی این مدل تابع این شعار کهن است که: حقیقت تو را آزاد میکند. قوی شدن ایگو موجب میشود که اضطراب کمتری در رابطه با تکانههای پرخاشگرایانه و جنسی اید حس کرده و استفاده از دفاعها ضرورت کمتری پیدا کند و تعارضهای فرد در مورد این تکانهها حل و فصل میشود.
در این مدل درمانگر به عنوان یک بازیگر در درمان مشارکتی ندارد او فقط یک مشاهدهگر دقیق است که بیرون از عرصه درمان ایستاده و خود را به عنوان لوح سفیدی به بیمار عرضه میکند تا دنیای درون خود را بر آن باز بتاباند.
برخی روانکاوان از جمله فایربرن به این امر توجه کردند که انسان تمایلی ذاتی برای ایجاد رابطه داشته و رابطه با ابژهها هدف نهایی لیبیدو برای ارضا است و نه تخلیه انرژی مرتبط با غرایز.
در حالیکه فروید و روانکاوان کلاسیک بر این باور بودند که مشکلات بیمار ریشه در خود او و تعارضات درونیاش دارد، فرضیه پردازان روانشناسی خویشتن و ارتباط با ابژه بیان کردند که علت مشکلات را باید در اختلالاتی که در جریان رابطه با والدین به وجود میاید جستجو کرد. به عبارتی در مدل اول تاکید بر ذات انسان و غرایز سرشتی او داشته در حالیکه مدل دوم به تربیت و محیط بیشتر توجه نشان میدهد.
در مدل دوم، هدف درمان ارایه بصیرت و بینش صرف نیست بلکه به بیمار کمک میشود تا نقصانهای روانی خود را از طریق تجربه تازهای که درمانگر برای او فراهم میکند ترمیم نماید. این تجربه، جایگزین تجربیات ناخوشایند بیمار در رابطه با والدین میشود.
اما مدل دوم یک مسیر یک طرفه ارتباطی است.درمانگر نقش دهنده و بیمار نقش گیرنده دارد. تمایلات، تخیلات و آرزوهای یک طرف رابطه است که اهمیت دارد.
سوی دیگر رابطه تا حدی مهم است که بتواند این تمایلات و نیازها را پذیرفته و درک کند و تصمیم به ارضا یا عدم ارضای آن در یک فضای مناسب درمانگرایانه بگیرد.فراتر از این، علایق و نیازهای شخصی درمانگر اهمیتی ندارند.
اما این رابطهای واقعی میان دو انسان واقعی نیست. در مدل سوم با یک فضای بین الاذهانی سر وکار داریم که هر دو سوی رابطه نقش دهنده و گیرنده دارند.
در مدل دوم تاکید بر درک و تصحیح همدلانه بیمار است. درمانگر از تجارب خود فاصله میگیرد و خود را غرق در تجربه بیمار میکند. اما مدل سوم به فعالیت اصیل درمانگر در رابطه درمانی توجه نشان میدهد. درمانگر اجازه میدهد که بیمار تجارب درونی خود او را نیز تحریک کند و تحلیل این تجارب نقش مهمی در پیشرفت درمان بازی میکند .
برگرفته از کانال دکتر علی فیروزآبادی