حافظه انسان سیستم پیچیده و فعال مغزی است که احساسات و اطلاعات را از دنیای خارج میگیرد، سازمان میدهد، تغییر تحول در آنها ایجاد میکند، بخشی را نامگذاری و کدگذاری میکند، بخشی را ذخیره و سپس در شرایط خاصی این ذخیرهها را دوبارهسازی میکند و به ذهن بازمیآورد.
پژوهش های روانشناسی اعصاب و رفتار (یا روانشناسی ساختار ورفتار یا نوروسایکولوژی) نشان می دهند که حافظه ما فقط اطلاعات محض را ذخیره نمی کند. بلکه همراه اطلاعات محض، عواطف و احساسات مثبت و منفی هم با اطلاعات همبسته میشوند و به صورت یک مجموعه مرتبط با یکدیگر در قسمتهای متفاوت مغز ذخیره میشوند.
وقتی که اطلاعات یاد آوری یا retrieve میشوند، همان احساسات و عواطف هم با اطلاعات ذخیره شده بیرون میآیند و البته که بخشی از تفکرات و ایدهها در دستگاه عاطفی ما را هم رقم میزنند.
این فرآیند بازآوردن این اطلاعات وبه یاد آوردنشان، سه مرحله عمومی را طی میکند ۱ – نامگذاری (کدگذاری)، ۲- ذخیره کردن اطلاعات و ۳– یادآوری (نگاه کنید به تصویر زیر).
تصویر زیر جریان چگونگی ورود اطلاعات را به دستگاه حسی ما نشان میدهد. دستگاههای حسی ما با میلیونها عصب (نورون) هرکدام شبکه پیچیده و فعالی را به وجود آوردهاند که در کمترین فاصله زمانی (کمتر از یکصدم ثانیه) اطلاعات خام را از طریق اعصاب گیرنده بینایی، شنوایی، لامسه، چشایی، بویایی و غیره به بخش اول حافظه ما که حافظه حسی نامیده میشود میرسانند. در این مرحله غربالگری وسیعی انجام میشود و فقط بخشی کوچک از این اطلاعات اجازه ورود پیدا میکنند.
این اطلاعات غربالشده همچنین فقط برای مدت کوتاهی (حدود نیم ثانیه) در این بخش حافظه میمانند که معمولاً این مرحله را حافظه کوتاهمدت یا short term memory مینامند. حافظه کوتاهمدت چندان عمری ندارد و دادههای ذخیرهشده در حافظه کوتاهمدت زود فراموش میشوند.
اگر دادههای ذخیرهشده در حافظه کوتاهمدت به دلایلی به کار گرفته شوند – مثلاً برای شخص مهم باشند و یا همراه با احساسات مثبت و منفی به داخل آمده باشند و یا به شکلی تکرار شوند و یا دوباره موردتوجه و بازبینی قرار بگیرند – شبکههای عصبی بیشتری را درگیر میکنند و درنتیجه تبدیل به حافظه درازمدت یا long term memory میشوند. داده های حافظه درازمدت ما میتواند برای مدتی طولانی در مغز ما ذخیره شوند و بخشی از آنها بهسادگی زنده شده و به سطح آگاهی میرسند ولی بخشی هم به دلایل گوناگون به ذهن برنمیگردند و بخشی از ناخودآگاه ما میشوند. البته تکنیکهایی وجود دارند که به توان به این حافظههای ظاهراً فراموششده دسترسی یافت.
در این مرحله، حافظه به قسمتهای مختلفی تقسیم میشوند: بخشی از دادهها کلامی هستند و بخشی غیرکلامی، بخشی شخصی و کاملاً خصوصی هستند (Episodic) و بخشی عمومی که برای بیشتر افراد خودکار و اتوماتیک میشوند و بخشی از دادههای اطلاعات عمومی را تشکیل میدهند.
در تصویر زیر همانطور که میبینید حافظه درازمدت به دو قسمت بزرگ تقسیم میشود که هرکدام به بخشهای متفاوت مغز میروند تا ذخیره شوند. دادههای ذخیره شده در حافظه درازمدت ما یا کلامی هستند یا غیرکلامی که هرکدام بهنوبه خود به دو بخش مجزا تقسیم میشوند و در بخشهای مختلف مغز که در ادامه این مقاله به آن خواهم پرداخت، ذخیره میشوند. حافظههای شخصی ما و حافظههای اطلاعات عمومی ما که همراه با درک و شناخت شخصی ماست، زیرمجموعه حافظه کلامی ماست و حافظههای عاطفی و مهارتهای روزانه ما بیشترغیرکلامی هستند؛ عضلات و چهره ما بازتابکننده اینگونه حافظههاست.
بخشهای مختلف مغز سازمان دادن و ذخیره کردن و سیستم یادآوری حافظه را به عهده میگیرند. البته اینطور هم نیست که این قسمتهای مختلف مغز با یکدیگر همراهی و همکاری نداشته باشند. این به این خاطر است که حافظه در بخشهای مختلف و گسترده مغز ذخیره و سپس فعال میشوند. تصویر زیر قسمتهای مختلف مغز را نشان میدهد که با حافظه درگیر هستند. از حافظه احساسی و عاطفی ما گرفته تا حافظه بصری و یا حافظه شنیداری ما هرکدام در مراکز مختلف ساختهوپرداخته میشوند و سپس بازآفرینی میشوند – یعنی ما میتوانیم آنها را به یاد بیاوریم و از آنها استفاده کنیم.
این تصویر ازکتاب دانشگاهی روانشناسی حافظه از انتشارات دانشگاه رایس است( ۲۰۱۶).
در این برش مغز متوجه میشویم که حداقل چهار قسمت متفاوت مغز با حافظه درگیر هستند و هر بخش مغز با نوعی از حافظه سروکار دارد. برای مثال بخش پایینی مغز یا مخچه که cerebellum نامیده میشود، مسئول حفظ قوانین و راهنماییها برای انجام امور است که معمولاً غیرکلامی هستند. این بخش قوانین زنده ماندن و سازگاری با محیط را اداره و حفظ میکند مثل حفظ مراتب شناکردن یا پیانوزدن و دوچرخهسواری یا حفظ و اجرای قوانین در عروسی یا مراسم عزاداری که عمدتاً اتوماتیک است و اگر این حافظه درست کار نکند مشکلات سازشی خاص خود را به دنبال دارد.
این قسمت مغز در کشورهایی که قوانین اجتماعی و مذهبی سفتوسخت دارند و زور و فشار بالای سرشان هست، بیشتر فعال میشود و ازنظر حجم و وزن هم بزرگتر میشوند. چراکه برای زنده ماندن مجبورند صدها قوانین ناخواسته را هرروز اجرا کنند و گاهی دلیلی منطقی هم برای حفظ و مراعات این قوانین وجود ندارند.
قسمت بعدی مغز که با حافظه کلامی، نوشتاری، سخنگویی، تعلیم و تربیت و هنر و ادبیات سروکار دارد هیپوکامپ یا Hipocampus نامیده میشود که بخشی از مغز پیشانی ماست و در جای بسیار امنی هم واقع شده است. خاطرات و اتفاقات شخصی ما که با عواطف مثبت و یا منفی همراه هستند و قدرت یادآوری و تشخیصی ما را سامان میدهند، در این بخش مغز ذخیره و برای مدت بسیار طولانی فعال هستند. آموزش و پرورش صحیح و انتقادی و علمی، این بخش مغز را فعال و قدرتمند میسازد.
بخش سوم مغز ما که با هیجانات، ترسها، خشمها، احساسات آنی و دفاعی بدن درگیر است، بخش کوچک ولی بسیار مهم مغز پیشانی است که آمیگدالا/ amygdala نام دارد که در فارسی به آن مغزک بادامیشکل میگویند چرا که در شرایط عادی بهاندازه و شکل یک بادام است. این قسمت مغز احساسات و خاطرات ترسآلود و خشمگینانه ما را ذخیره و بهسرعت یادآوری و فعال میکند. آمیگدالا بهمحض تحریک، راه کوتاه یادآوری خاطرات ترسآلود گذشته را زنده میکند و منجر به واکنشهای فوری و خام و دفاعی میشود تا بهطور اتوماتیک و غریزی از بدن محافظت کند – که البته همیشه هم مثمر ثمر نمیشوند و دردسرساز هم هستند.
این قسمت مغز آمادگی دارد تا در سنین کودکی و نوجوانی رشد کند و یاد بگیرد تا حافظه عاطفی و ترس آلود را مهار کرده و از راهی درازتر این خاطرات را به قسمت غشا مغز پیشانی بفرستد تا در آنجا این خاطرات و حافظه حلاجیشده، سبک و سنگین شده و با استدلال و حافظه عقلانی و قدرت پیشبینی، ترکیب بشود و بعد منجر به واکنش شود (یعنی اول فکر کردن و بعد عمل کردن). در سیستمهای تربیتی پدرسالار و دیکتاتوری، این قسمت مغز هرگز امکان رشد و پختگی کامل نمیرسند و ارتباط منطقی و درازمدت خود را با بخش عاقله و منطقی مغز از دست میدهد.
در این شرایط، آمیگدالا بهسادگی تحریکشده و منجر به رفتارهای گلهوار و تودهوار میشوند که هیچ دلیل منطقی و علمی بر آنها مترتب نیست. شاید بیراه نباشد که چنین نتیجهگیری بکنیم که در کشورهایی که سیستم گسترده فشار دیکتاتوری بر جان و مال و آینده مردم حاکم است، حافظه عاطفی و ترسآلود همراه بااحساس ترس و عدم امنیت و ترس از فردا، این بخش مغز را از حدمتعارف فعالتر و لاجرم ازنظر حجم و وزن بزرگتر میکند. در این شرایط امکان همکاری بخش آمیگدالا مغز با مغز پیشانی و غشا بیرونی و پیشانی مغز که مرکز استدلال و منطق و پیشبینی و کنترل است مختل میشود. یعنی این بخش حافظه عاطفی خود تصمیم میگیرد و خود هم اجرا میکند. بدون کمک گرفتن از حافظه عقلانی که در غشای بیرونی مغز پیشانی متمرکز است و نقش هادی و کنترل را دارد.
آخرین و دور دستترین بخش مغز که از همه قسمتهای مغز دیرتر رشد میکند (حدود ۳۰ سالگی در مردان و ۲۶ سالگی در زنان – در آمریکا) بخش پیشانی و غشا مغز پیشانی است که به آن pre frontal cortex می گویند که مرکز حافظه علمی، استدلالی و عقلانی ماست این بخش مغز را مغز عاقله انسان نیز گفتهاند. تمام علائم نشانههای معنیدار و مهم در زندگی مثل قضاوتها و تشخیص خوب و بد و روشهای حل مسئله، در این بخش ذخیره و سپس فعال میشوند.
این قسمت حافظه با درک رابطههای پیچیده و منطقی در زندگی رشد میکند و توانایی مرور حوادث و اتفاقات زندگی و نتایج مترتب بر هر حادثه (پاداش – تنبیه) را ذخیره و به موقع از آنها برای راهگشایی و نتیجهبخش بودن در رفتارها و تصمیمات فرد به کمک انسان میآیند. تحصیلات، تجربههای مثبت و منفی در زندگی و راههای برونرفت از آنها در این قسمت مغز حلاجی میشوند و این حافظه به شخص کمک میکند تا شرایط را بهدرستی تشخیص داده و برای مسئله راهحل کمخطر پیشبینی کند. این بخش مغز با تعلیم و تربیت نوین و جامعه دموکرات و آزاد رابطه خوبی دارد چراکه در چنین محیطهای اجتماعی و تربیتی نهایت رشد خود را میکنند و بر تمامی رفتار و احساسات کنترل، و در بازآفرینی حافظه نقشی بالادست میگیرد.
حافظه ما بسیار پیچیده و گسترده است که درآنواحد با سیستمهای مختلف دستگاه عصبی مرکزی ما در ارتباط تنگاتنگ است. بله حافظه ما توانایی گسترش دارد و همچنین آمادگی آن را هم دارد که اگر بهدرستی بکار گرفته نشود از کار کردن ساقط شود و حتی با سیستمهای آموزشی پیچیده و وسایل ارتباطجمعی هم میتوان بهسادگی حافظه را دستکاری کرد و اطلاعات غیرواقعی را در حافظه جا انداخت طوری که مردمباور بکنند که این اطلاعات واقعی و کاملاً شخصی و تجربی هستند.
قدرت حافظه معمولاً از سنین سه سالگی در کودکان فعال میشود. در سه سالگی مغز تا حدی رشد کرده که بتواند اطلاعات را ذخیره کند ولی اطلاعات قبل از سه سالگی معمولاً قدرت بازیابی را ندارد. به همین دلیل این پدیده عدم بازیابی حافظه قبل از سه سالگی را پدیده حافظه نوزاد memory infantal می گویند.
چگونه میشود حافظه را فعالتر کرد و راههای رشد حافظه از چه راههایی امکان دارد؟
در جواب این پرسش پیشنهادات و روشهای متفاوتی ارائه شده است؛ از همه مهمتر سیستم آموزش و پرورش و تکنیکهای یادگیری است. هرچه محتوای مطالب برای شخص معنیدار باشد، وفرایند یادگیری حواس بیشتری را درگیر کنند، امکان حفظ و نگهداری آنها نیز عمیقتر و طولانیتر خواهند بود.
بعضی از مواد شیمیایی مغز که اصطلاحاً به آنها neurotransmitters یا انتقالدهندههای عصبی میگویند در فعالتر شدن حافظه نقش دارند مثل: دوپامینها، اپینفرینها، سراتونینها، گلاتامیتها و اسیتلکولینها.
گذشته از این مواد شیمیایی، تمرینهای مشخص برای تقویت حافظه، معنی دادن به مطالب ذخیرهشده، ارتباط دادن مطالب جدید به مطالب ذخیرهشده قبلی، تمرین، توجه، تمرکز و دقت در زمان یادگیری مطلب جدید، نشانهگذاری و کدگذاری به مطالب آموختهشده و تقسیم کردن مطالب به تکهها و بخشهای کوچکتر و مهمتر، میتواند در فعالترکردن حافظه و تسهیل یادگیری کمک کنند. از همه مهمتر، بکار گرفتن حافظه و استفاده از آن در زندگی، در رشد و استحکام حافظه نقش اساسی دارد.
زمان، دشمن حافظه است. بخصوص اگر شخص از حافظه خود استفاده نکند، حافظه به فراموشی میل میکند. فعال نگهداشتن مغز و چالش روزانه مغز از دچار شدن به فراموشی و آلزایمر جلوگیری میکند.