خانمم پس از ۱۲سال زندگی خیانت کرد
پس از حدود دوازده سال زندگی مشترک به طلاق رسیدیم. سال های اول همه چیز خوب بود. اما کم کم فهمیدم همسرم به زور برادرش محجبه شده و سعی کرده است این روش را بپذیرد و بعد از یکی دو سال، حجابش روز به روز به رغم میل من کمتر شد. من هم انعطاف نشان دادم تا تخلیه شود و عقده نشود.
سه سال پیش، نصف شب متوجه اس ام اس های شبانه ایشان شدم. وقتی موبایلش را چک کردم متوجه شدم با پسر بیست و هفت ساله ای یعنی پنج سال کوچک تر از خودمان، رابطه ی عاطفی برقرار کرده است. اعتراف کرد فقط باهم ملاقات خیابانی داشته اند و عذرخواهی کرد. با وجود این که فرو ریختم از تصمیم انتقام گذشتم و به او فرصت جبران دادم. شش ماه بعد، که من از خارج برگشتم، اعتراف کرد ارتباطش با آن آقا ادامه داشته است اما می خواهد واقعاً توبه کند و حتی گفت او را به خانه آورده اما کاری نکرده اند!!
تا طلاق پیش رفتیم و با استفاده از مسائل مذهبی و قسم دادن از من فرصت خواست. به پیشنهاد او از تهران به یک شهر دیگر نقل مکان کردیم که از محیط دور شود. بعد از یک سال که همه چیز تا حدودی عادی بود ناگهان گفت می خواهد برود، خسته است، آزادی و اوضاع اقتصادی بهتر می خواهد. هر کاری کردم نرود، نشد و بالاخره رفت، بعد از پانزده روز با خانواده اش آمد و درخواست طلاق داد و حتی حاضر به هم صحبتی با من نشد. یک ماه بعد از رفتنش شک کردم. رفتم از موبایلش پرینت گرفتم دیدم یک هفته بعد از رفتن از اینجا به آن پسر اس ام اس داده و پیروزمندانه شرایط را توضیح داده است. داغان شدم.
پاسخ دکتر مجید صفاری نیا روان شناس و مشاور
فردی که این سؤال را ارسال کرده است، در گفتههایش از خود تصویر مرد خیانتدیدهای را ارائه میدهد. ما اگر بهطور کامل به گفتههای او اعتماد کنیم باید بگوییم اینکه از همسرش جدا شده، در واقع، بهترین کار را انجام داده است. با این وجود، ما زمانی که از طلاق حرف میزنیم از آسیبهای روانی و اجتماعی که این واقعه بر زوجها میگذارد هم غافل نیستیم. سؤالکننده اکنون دست به گریبان این آسیبهاست و مسئلهی او با توجه به این واقعیت او فردی خیانت دیده است، پیچیدهتر میشود. خیانت این احساس را در فرد به وجود میآورد که در حقش ظلم شده است و در رابطهی زوجها و حتی زمانی که آنها از هم جدا میشوند این احساس وجود دارد که سالهایی از زندگیشان بیخود و بیجهت هدر رفته است. فرد به کسی محبت کرده و برایش هزینه داده است که بههیچوجه شایسته نبوده و قدر کار او را نمیدانسته است.
فکر و خیالهایی که این احساسات در فرد به وجود میآورد میتواند تبعات روانی و حتی اجتماعی بدی داشته باشد. فرد ممکن است دچار افسردگی، بدبینی، شکاکیت و حتی بیخوابی شود. روانشناسان و مشاوران وقتی افراد خیانت دیده یا افرادی را که گمان میکنند به آنها خیانت شده است مورد بررسی قرار میدهند، ممکن است با هر کدام از این موارد روبهرو شوند. در واقع، موضوع به این صورت نیست که بگوییم فرد خیانتدیده بهطور مشخص با این یا آن مشکل روانی دست به گریبان است. بر این اساس، برای مشاوره دادن بیشتر از اینکه به مورد خیانت واقع شدن توجه داشته باشیم به آن تأثیرات روانی توجه داریم که این واقعه یا احساس در فرد به وجود آورده است.
گام نخست در رفع مشکل چنین افرادی این است که ببینیم دچار چه عارضهای شدهاند و این کار جز با بررسی دقیق فرد و احوال روانی او میسر نیست.